سال 2008 میلادی، داود بِی و ده عکاس آمریکایی دیگر دعوتنامهای از طرف شبکه آمریکاو بنیاد دیافراگمدریافت کردند که از ایشان خواسته بود «چهره آمریکایی» را به تصویر بکشند.
بروشوری در انتهای این دعوتنامه، آبراهام لینکلن را «حامی مقدس» خود خطاب کرده بود و نوشته بود: «لینکلن به چهره زیبا مشهور نبود، بلکه در واقع وی تجسم «چهره»ای با چندین بُعد بود و آمریکاییها دوست دارند عکس رُخش را علیرغم ایرادهایش نظاره کنند.» با این حال، بِی مصمم شد دوربینش را به سمت دانشجویان بگیرد، مخصوصاً دانشجویان دانشکده کلمبیا در شیکاگو، که مشغول به تدریس در آن بود. وی در توضیح میگفت: «علاقه من به نوجوانان و جوانان از این جهت است که آنها هستند که استایل مورد پسند عامه را شکل میدهند و ظاهر آنها با قاطعیت تمام، شیوه ابراز وجود قشری از افراد را در برهه خاصی از تاریخ بیان میکند.» او هنرکدهای موقتی در خیابان میشیگان پرهیایو، خیابان اصلی مرکز شهر شیکاگو، برپا ساخت که دانشجویان ساعاتی طولانی برای استماع سخنرانیها به درون آن پا میگذاشتند و از آن خارج میشدند.
بِی تجهیزاتی را استفاده کرد که در یک آتلیه عکاسی پرتره دیده میشود: یک دوربین قدیمی بوش پرسمن 5×4 با فیلم عریض بر روی سه پایه. وی اظهار داشت: «از هیچ چراغی استفاده نکردم. بجای آن محل باز و روشنی را پیدا میکردم که تمام روز زیر سایه بود؛ یعنی اینکه محلی به دور از تابش مستقیم نور خورشید وجود داشت که دارای نور یکسان زیبا بود. این همان نوری است که در آتلیه خلق میکنم. او ابزار کارش را در سمتی از یک آلونک مستقر میکرد که اندکی فرسوده بود و در آن محیط شلوغ، فضایی آرام و پسزمینهای نسبتاً یکدست «به قصد برجسته سازی ژست فردی و حالات روانی افراد» برایش فراهم میآورد که میتوانست سوژههایش را در جلوی آن قرار دهد، همان کاری که در آتلیه انجام میداد. با همه این اوصاف، او با انجام این کار، آثارش را به سمت عناصر تصادفی که شهر فی البداهه برایش مهیا میساخت به نحو کارآمدی سوق میداد. پروژه «چهره» (2008) حالت غیررسمی عکاسی خیابانی را با رسمیت عکاسی چهره آتلیهای تلفیق میکند. به گفتهی ماکس کوزلوفِ نویسنده: «او روح پرسه زنِ اولی را به دام میاندازد و آن را در رویاروییهای حساب شدهی دومی درهم میآمیزد.» بِی رویکرد خود را «عکاسی تلفیقی آتلیه و خیابان» نام گذاری کرد، گرچه در اوایل کار، یکی از این دو را بر دیگری ترجیح میداد.
شروع کار بِی، یکی از روزهای سال 1969 میلادی بود. در آن زمان، پسر شانزده ساله دبیرستانیای از منطقه کوئینز شهر نیویورک به نام دیوید اسمایک تصمیم به رفتن به موزه هنر متروپولیتن گرفت. او میخواست از نمایشگاه عکس «هارلِم[1]از چشم من» که حرف و حدیث زیادی پشت سرش بود دیدن کند. تجربه آن دیدار، وی را برانگیخت تا دوربینی در دست گیرد؛ عزمی که میرفت تا زندگیاش را دگرگون کند. ده سال بعد، او که به «داود بِی» تغییر نام داده بود اولین نمایشگاه تک نفرهاش با نام «ایالات متحده، هارلم» (79-1975) را در موزه آتلیه در هارلم برپا کرد. برای این سری از عکسها، او با دوربین 35 میلیمتری در دست، هر روز و هر ماه در هارلم قدم زنان در پی شکار افراد و لحظهها بود تا از آنها عکس بگیرد و ثبتشان کند. وی میگفت: «میخواستم زندگی مردم را نشان دهم اما ابتدا باید میآموختم چطور وارد بطن اجتماع آنها شوم.» او اولین توفیق خود را در تصویر مردی با کلاه لبهدار (1976)، که عکس مردی میانسال بود یافت. برای گرفتن این عکس، اجازه انداختن عکس را از وی گرفته بود و از او خواسته بود همچنان به کاری که میکرد ادامه دهد. سوژه در لحظهای که به نردهها تکیه زد، ناگاه کف دستش را مانند کاسهای خم کرد و این ژست دست، و به قول بِی این «نُت فرعی[2]»، ارتباطی آنی ایجاد کرد که حس آشنایی قبلی با آن مرد را در بینندگان القا میکرد.
اکنون بِی همیشه برای عکاسی از سوژههایش از آنها اجازه میگیرد و همواره نیز آنها را هدایت میکند. گفتگوی بین هنرمند و سوژه پویایی متفاوتی نسبت به عکس خیابانی که بطور تصادفی گرفته میشود خلق میکند؛ این تعامل پایدار در عکسهای «پروژه چهره» مشهود است. بِی امیدوارانه میگوید که این امر «منجر به خلق تصاویری با حس قوی شرکت و حضور در صحنه میگردد.» او پرتره را نوعی نمایش به حساب میآورد که در جلو دیدگان عکاس اجرا میشود: «از آنها میخواهم آسوده باشند تا آن که برخی از ژستهای بدنی مختص به خودشان آشکار میشود و آنگاه آن را در قالب عکسهایم میریزم.»«سعی میکنم شخصی که از وی عکس میگیرم را به سوی نمایشپایدارتری از خودشان هدایت کنم.»
سئوال این است که پرتره تا چه حد میتواند بیانگر شخصی باشد که او را به تصویر کشیده است. موزه دار سابق مؤسسه هنر شیکاگو، دیوید تراویس، میگوید : «بِی در پی کشف چیزهایی درمورد مردم است. نمیخواهد در سطح ظواهر بماند، بلکه حقیقتاً به کُنه وجود افراد دست یابد.» ریچارد آودون، عکاس آمریکایی، گفتهی مشهوری دارد که: «نکته این است که با پوست کندن ظواهر نمیتوان به خود چیز، به ماهیت حقیقی سوژه دست یافت. چیزی جز ظواهر عاید انسان نمیشود. تنها با دست و پنجه نرم کردن با ظواهر است که میتوان ورای آن را دید.» به عبارت دیگر، آودون ظواهر، ژست و جامه را به کار میبندد تا اشارهای به روان درون سوژهاش داشته باشد. با این حال، بِی میگوید «این که فقط ظواهر در دست شماست درست است…اما اگر بتوان فضایی را ایجاد کرد که شخص به حد کافی راحت باشد تا برخی از خصوصیات درونی وی واقعاً آشکار شود، این ظواهر سرشار از اطلاعات باررزش خواهد بود.» هدف بِی این است تا سوژهاش را به نمایشی فاش کننده ترغیب کند. به هر روی، بین رویکردهای بِی و آودون تفاوتهای اساسی وجود دارد. تراویس میگوید آودون به ثبت غافلگیرانه سوژههایش معروف بود در حالی که بِی بسیار احتیاط میکرد که مبادا عکسی ثبت کند که سوژهاش قصد نداشته در آن حالت از او گرفته شود. وی متجاوز نیست.» خود بِی میگوید: «از دید من یک پرتره موفق پرترهای است که این حس را به ما القا کند که چیزی راجع به آن غریبه میدانیم. در این موقعیت، دیگر به این تجربه از چشم ناظری که صرفاً مشاهدهگر عکس است نگاه نمیکنیم، بلکه سرشت انسانی دیگر به تجربه در میآید.»
[1] هارلم (Harlem)یکی از محلات واقع در منطقه کوئینز کلانشهر نیویورک، یکی از مراکز اصلی اقامتی، فرهنگی و تجاری آمریکاییهای آفریقایی تبار
[2]:grace noteنوعی نُت نویسی در موسیقی جهت نشان دادن نُتهای تزئینی (آرایهها) که کوچکتر از نُتهای اصلی نوشته میشود، به این معنا که در ملودی و هارمونی، ضرورتی بر وجود آن نیست.
– کتاب : اطلس جهانی عکاسی خیابانی
– صفحه : ۷۴ – ۷۵
– نویسنده : جکی هیگینز
– ترجمه : محمد هادی احمدی
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟